سلام دوستان
امروز روز امتحان بود و روز استرس، هرچند هم خبره باشی تو امتحان دادن و هرچقدر هم که درس خونده باشی بلاخره امتحان اول که مییاد استرس آدم رو میگیره، حالا کم و زیاد داره ولی فک نکنم کسی بتونه ادعا کنه که استرس نداره؟؟!!
صبح بعد از احوال پرسی با فضای مجازی اونهم به صورت خیلی کوتاه، آخه باید یه تورقی میکردم برای امتحان، آدم هرچی هم بخونه وقتی میخوابه برای یادآوری به یه تورق نیاز داره، و وقتم هم خیلی کم بود .
خلاصه شروع به تورق کردم، این تلویزیون حالا هم دست از سرمون برنمیداشت، جدای از اونکه فضای مجازی مدام منو صدا میکرد، تلویزیون هم فیلم خوب پخش میکرد .
فیلم ایستاده در غبار رو میگم، واقعا باهاش خیلی حال کردم، هرچند که سینماییش رو چندین بار دیده بودم از سریالیش که یه تیکش باشه نمیتونستم بگذرم با وجود اینکه امتحان داشتم.
خلاصه رفتم در مدرسه علمیه مون که با بچهها بریم امتحان، آخه نمیدونم چقدر میدونید، امتحانات حوزه این جوریه که هر شهرستان یه مرکز امتحان داره و از تمام حوزههای علمیه اون شهرستان هرکسی که اون امتحان رو داره باید سر ساعت بیاد اونجا، محل امتحانات ما هم که تو اصفهانیم گلستان شهدا هستش، یه سالن داره وسط گلستان که برای مراسمات مختلف استفاده میشه، از جمله امتحانات ما آخوندا.
رفتم تو مدرسه با بچه ها قرار گذاشته بودیم که بیاند دم در که زیاد الاف نشیم وباوجود این همه راه و با این شلوغی شهر بتونیم سر موقع برسیم.
تو راه که اول یکم در مورد امتحان حرف زدیم و نکات مهم رو براهم توضیح دادیم و بقیهاش هم همش بحث سیاسی .... آخه تقریبا ۳۵ دقیقهای راه هست .
رسیدیم گلستان، جا پارک که نبود خیابونی که بلوار داشت سمت چپشم ماشین بود چه برسه به سمت راست، خلاصه یه جا گیر اوردیم و رفتیم به سالن که رسیدیم دیدم که چقدر آخوند و طلبه ..... آره برا من که تعجب نداره ولی مردمی که شانسی صبح یکشنبه اومده بودند گلستان شهدا از دیدن این همه آخوند و طلبه تعجب کرده بودند ....
تو امتحانات قبلی یکی از من پرسید چه خبره اینجا ؟ قرار کسی بیاد ؟ شخص مهمی میخواد بیا که این همه آخوند اومدن اینجا ؟
گفتم : نه عزیزم فصل امتحانات هستش اومدن امتحان بدن
با حالتی تعجب گفت مگه آخوندا امتحان میدن ؟ مگه اصلا درس میخونن ؟
گفتم : آره
گفتش : شوخی نکن، داری سر به سرم میزاری، من همش فک میکردم تو حوزه یه رساله میخونن و یکم فن بیان کار میکنن.... اصلا فکر میکردم که هرکی که حال و حوصله درس و دانشگاه رو نداره را میوفته میره حوزه و آخوند میشه ...
وقتی براش توضیح دادم که نه این جوریا هم نیست و چه کتابایی میخونن و چند سال باید درس بخونن و ... گفتش : خیلی ممنون که دیدگاهم رو عوض کردی .
انگار دارم سرتونو درد مییارم آخه تو نظرات گفته بودن که طولانیه.
رفتیم سر جلسه، برگه ها رو که پخش کردند پنکه ها خراب شد، تو اون گرما وقتی داشتی سوال رو جواب میدادی انگار پای کوره بودی...
زود نوشتم هرچی بلد بودم و اومدم بیرون که از گرما داشتم میمردم.... دم در یکی از دوستام رو دیدم که از دیدنش اونقدر خوشحال شدم که از ۲۰ شدن امتحان اینقدر خوشحال نمیشدم...
یکی از دوستام که عید نوروز کربلا بودش و به خاطر یه درگیری و دعوایی که تو کربلا به وجود اومده گرفته بودنش و تو زندان بود تو عراق، یه مدت هم آزادش کرده بودن به قید سند، پاسپورتش رو گرفته بودند و نمیتونست بیاد ... فکرشو بکنید از عید نوروز تا حالا گیر بوده ...
نشد بپرسم چی کار کردی عجله داشت، فقط گفت چند روزی قبل عید فطر اومده ...