امروز سهشنبه ۶ تیر ۱۳۹۶ مصادف با ۲ شوال ۱۴۳۸ و ۲۶ ژوئن ۲۰۱۷
صبح که از خواب پاشدم بعداز نماز خوندن و یکم حرف با خدا زدن پاشدم جانماز رو جمع کردم، خانومم میگفت که خوابش مییاد و میخوابه و برا ساعت ۷ و نیم بیدارش کنم.
منم رفتم سراغ سماور که اول صبی یه چایی بخورم ، دیدم دیروز که رفتیم روستا، رفتیم روستای پدری گاز رو کامل قطع کردیم و متعاقبا سماور خاموش هستش، و آب جوشی نداره که بشه باهاش چای درست کرد.
خلاصه من رفتم شیر گاز رو باز کردم و اومدم سماور رو روشن کردم و گفتم تا آب جوش بیاد برم سر بزنم به اینترنت، اینترنت adsl که نداریم سیمکارت ایرانسلم از این بسته های ۵ گیگ سه تومن که از ۶ صبح تا ۱۲ ظهر هستش داره.دیدم که هنوز ساعت به ۶ نرسیده، منم لبتابم رو روشن کردم راستش رو صبح به این زودی هنوز چای نخورده حس درس نبود منم یه چند تا کیلیپ تو لبتابم دیدم،
در واقع یکم لبتاب گردی کردم، آخه لبتابم مثل گوگل شده کافیه توش سرچ بزنی فلان موضوع این هارد ۱ ترابایتی پر شده همش اختار میده ... یکم که گشتم دیدم که صدای سمار در اومده و داره داد میزنه که به دادم برس منم رفتم یه چای دم کردم،
البته چای که نه بهتر بگیم دمنوش، دمنوش به دم کردم...... نگید آخوندا چقدر پول دارن که به جای چای، دم نوش به میخورند، اینا رو خودمون درست کردیم یعنی با یه کیلو به که تو شهر ما ۴ هزار تومن بود واسه تقریبا یه سال دمنوش به درست کردیم، نه اینکه چای سیاه دوست نداشته باشم، چرا خیلی هم دوس دارم ولی چه کنم که برام ضرر داره نمی تونم بخورم ، ما آدم ها هم که از هرچی منع می شیم بیشتر میریم سراغش ... (الانسان حرصٌ من ما منعوا ) ... البته این ضرر فقط برا من نیستو برا همه یه حد ضر رو داره و ممکنه برای خیلی های دیگه مثل من این ضرر زیاد رو داشته باشه ...
خلاصه دارم سرتونو زیادی درد مییارم، چای دم کردم و گفتم برا صبونه یه تخمرغ درست کنم که وقتی خانومم رو بیدار میکنم آماده باشه باهم بخوریم.
رفتم سراغ یخچال که چشمم خورد به گوجه ها فکری به سرم زد، یه کوجه رو ورداشتم تو ماهیتابه خوردش کردم و رو گاز گذاشتم تا یکم آبش بپره بعد سه تا تخمرغ انداختم تو گوجه ها که باهم بپزن دیدم تخمرغ کمه چون خیلی کوچک بود یکی دیگی بهش اضافه کردم وقتی هم زدم دیدم که چه کاری کردم این ظرف کوچیک با این همه محتویات با خودمگفتم زیرش رو کم می کنم تا بپزه. کلی طول کشید ولی این تخمرغا که سفت نمیشد تازه داشت تهش میسوخت که دیدم خانومم خودش از خواب پاشده و من هم دیدم که کاری از دستم بر نمیاد مأموریت رو به اون سپردم و از آشپز خونه بیرون رفتم .
اومدم سراغ لبتاب دیدم که دیگه الان میشه از اینترنت استفاده کرد، رفتم به چندتا وبلاگی که داشتم سر زدم و کامنت ها رو جواب دادم بعد به چند تا از وبلاگ های یکه دنبال میکنم سر زدم و برای مطالبشون نظراتی گذاشتم هر چند کم، ولی چون میدونستم خوشحال می شن ....
در حین همین وب گردی به یه سایتی رسیدم به اسم شاهین کلامتری مهارت های نویسندگی و محتوا سازی یکم توش مطالبش رو دیدم که یه چیزی به ذهنم اومد ....
به ذهنم اومد که یه وبلاگ برای اتفاقات و خاطرات روزه مره خودم درست کنم که هم یکم نوشتنم بهتر بشه و هم یکم مردم با روال زندگی یه طلبه آشنا بشن ....
این فکر تو ذهنم بود که گفتم یه سر به سایتم بزنم، آخه کنار اون سه تا وبلاگی که درام یه سایت هم دارم وقتی بهش سر زدن فهمیدم که باید دامنه اش رو تمدید کنم ... با خودم گفتم بزار یه دامنه جدید بخرم اون که ارزون تر در میاد، آخه خرید دامنه ارزون تر از تمدیدش میشه.... نمی دونم این چه کاریه که این سایت های فروش دامنه میکنن ... خلاصه یه دانه گرفتیم که هنوز هم تایید نشده ...
همچنان این فکر خاطره نویسی تو ذهنم بود که دلو به دریا زدم، البتته دریا که نداریم تو شهرمون دل زدم به زاینده رود خشک، (فهمیدین اسم شهرمون چیه؟) شروع کردم و این وبلاگی که شما در آن هستید رو فراهم کردم و از اونجایی که من به ظاهر هم علاوه بر باطن اهمیت میدم که چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست، خیلی دنبال قالب گشتم تا زیبایی ظاهر هم داشته باشه وزیبایی باطنش رو هم که شما خوانندگان عزیز تشکیل میدید، اکثر قالبهای خوشکل پولی بود ماهم که دنبال مفتش میگشتیم ... تا این که به این غالب حاضر برخورد کردم و به چشم خودم که خیلی خود اومد تصمیم گرفتم از همین استفاده کنم.
بعداز اون خواستم اولین پست رو بزارم که دیدم که الان که خیلی وقت گذاشتم نمیتونم خاطره هم بنویسم باید یکم به درسهایم هم برسمبه خاطر همین یه کلیپ قشنگ که مرتبط به آخوندا هم هستش براتون گذاشتم میتونید اینجا ببینیدش
ادامه دارد ...