دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

هشـــدار : اتلاف وقت و عمر شما در این وبلاگ برعهده خودتان است و نویسنده هیچ مسئولیتی ندارد :)

دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

هشـــدار : اتلاف وقت و عمر شما در این وبلاگ برعهده خودتان است و نویسنده هیچ مسئولیتی ندارد :)

دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

در اینجا شما مواجه می‌شوید با دست‌نوشته‌های یک طلبه، که قدرت تلف کردن وقت شما را دارد ...

پس مواظب باشید که عمر عزیز و با ارزش خود را کجا مصرف می‌کنید !



آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ورزش» ثبت شده است

سلام.


تا حالا از کانادا یا پرتغال  براتون مهمون اومده ؟


یه مهمون از این کشور خارجکی‌ها برام اومده بود وقت نماز ظهر شد و اذون گفتن با از حوض شروع کردم یه وضو بگیرم، مهمونم متوجه شد و گفت ای ول داداش اهل باشگاه و ورزش هم هستی که ؟؟؟ من با تعجب پرسیدم چی؟!!!


گف مگه آماده نمیشی برای ورزش نماز ؟


من دهنم باز مونده بود !!!!!


که ادامه داد، اتفاقا من خودم هم اهلش‌ هستم اول یه باشگاه بود تو محلمون می‌رفتم، حالا هم مدرک استادی‌ش را دارم خودم باشگاه نماز زدم...


(اگه شما بودین چی بهش می‌گفتین ؟)


من گفتم ببین عزیزم؛ خودت را مسخری می‌کنی یا منو ؟؟؟ اگه منو مسخره‌ می‌کنی بگم بچها بیان ؟؟؟


خلاصه براش توضیح دادم که ما پیرو دین اسلام هستیم و معتقدیم که برای لقاء و رسیدن به خدا باید عبد بود و عبودیت وظیفه ما است. و راه رسیدن به این، نماز است؛ یعنی نماز یک عمل عبادی در دین ما هست.

....................................


یوگا هم دقیقا به همین شکل است، یعنی در هندوئیسم (که نمی‌دونم بهش بگم دین،‌شبه دین یا...) مقصد و هدفی دارند تحت عنوان سامادهی، که طریق رسیدن به این مقام یوگا است. و به عارفان و کسانی که این طریقت را طی می‌کنند و به دنبال رسیدن به این مقام هستند یوگی می‌گویند.


..................................

پی‌نوشت :

۱. حتما متوجه شدید که داستان مهمان خارجکی، تخیلی بود برای اینکه شما بتوانید فضای بحث را درک کنید. وگرنه من چه به مهمان خارجی ؟؟ 


۲. خیلی مچکر از دوستانی که در پست قبلی در مورد یوگا ابراز نظر کردند و حقیر را کمک کردند.


۳. (مهم) (برای اونایی که می‌گن ورزشه)

    حالا نمی‌دونم دقیقا فدراسیون ملی ورزش ایران، چه جوری یوگا را به عنوان ورزش ثبت کرده است؟؟؟

            بابا ورزش‌های مکتبی را نمی‌شه بدون نظر کارشناسش تایید کرد.

سلام دوستان 


     یه سوال خیلی مهم برام پیش اومده؛

                        لطفا، خواهشا، تمنا دارم کمکم کنید ..... کمک می کنید ؟؟؟


اما سوال من :

        به نظر شما یوگا چیه ؟؟؟؟

گـــفت و گــــو مسابقه ورزشی نیست !

چـــــــــــــــــــــــــرا ؟

در مسابقه از اول بنا بر این است که یکی غالب بشود و یکی مغلوب، اصلا بنا بر این است که یکی برنده بشود یکی بازنده.

با این فرض هم وارد مسابقه می‌شوند،   و سرانجام هم چنین خواهد شد.

 

امّا گفتگو از اول بنا بر این نیست که یکی برنده باشد، اگر چنین فکری باشد می‌شود مسابقه ورزشی.

 

ما نباید گفتگو های علمی را با مسابقه اشتباه بگیریم.

         در مسابقه فرض این است که یکی برنده می‌شود یکی بازنده.

اما در گفتگو  اگر بنای کسی این باشد که بخواهد طرف را مغلوب کند و شکست دهد این دیگر گفتگو نیست، 

این  به جدل منتهی می‌شوی .... این مسابقه ورزشی است

 

گفت‌و گو بنا بر این نیست که یکی غالب بشود؛

بلکه   گفتگو بنا بر این است که دو افق دید در یکدیگر در‌آمیزند.

              دو افق و دو دید به هم نزدیک شوند؛ 

تا در این اتحاد دو افق، فضا وسیع تر و فراخ تر بشود و حقایق آشکار می‌شود.

بنای گفت‌وگو باید این باشد که حقیقتی آشکار بشود ... 

                        این حقیقت در انحصار هیچ کدام از طرف‌ها نیست.


پیاده شده قسمتی از صوت بیانات استاد دینانی


سلام دوستان عزیزم واقعا شرمنده شما هستم که نتونستم خاطرات روزانه‌ام را به روز کنم آن‌قدر مشغله در این چند وقت پیش آمده که نتوانستم سرم را هم بخوارانم ولی خوشبختانه کمی سرم خلوت شده و به یاری خداوند وبلاگ را بروز می‌کنم.


معمولا بعد از ظهر‌ها نمی‌خوابم هرچند که صبح زود از خواب بیدار شده باشم و حتی شب کم خوابیده باشم یا اصلا نخوابیده باشم ... نمی‌دانم این چه روحیه‌ای است که اصلا از خواب بعداز ظهر خوشم نمی‌آید ولی خوب امروز نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که بعد از نماز ظهر و عصر نفهمیدم که چطور شد خوابم برد و وقتی بیدار شدم ساعت ۶ عصر بود ... و من هم از اینکه این همه خوابیده‌ام کلافه بودم، مخصوصا که خواب عصر بود.

آبی به دست و صورتم زدم و جای شما خالی یکم خربزه خوردم، هنوز تمام نشده بود که گوشیم زنگ خورد، رفتم گوشی را جواب بدهم دستم خورد و زدم روی اشغالی بعد که دیدم دوستم رحمان بود. 

که بلافاصله پیام داد : ( می‌یای بریم اسب سواری ؟)

منم جواب دادم : معلومه که می‌یام. کی ؟ و کجا ؟

جواب داد : بیا محل ما، کوجون

منم پیام دادم که اگه ۲۰ دقیقه دیگه را بیوفتم دیر نمی‌شه ؟ جواب داد کن نه بیا ...

منم رفتم یک دوش گرفتم داشتم لباس بیرون می‌پوشیدم که برم دیدم رحمان دوباره زنگ زد جواب دادم، گفت : کجایی ؟ گفتم : دارم را می‌یوفتم.

آدرس رو گرفتم و رفتم مسیرش تقریبا راحت بود شایدم خوب آدرس داده بود و شاید هم من خوب پیدا کردم خلاصه رفتم دیدم یه اسب سفیده که یه نفر سوارش شده و یه اسب قهوه‌ای هم کمی آن‌ طرف‌تر شخصی بدونه آنکه سوارش شود می‌چرخاندش و کره اسبش هم دنبالش است .


وقتی به رحمان رسیدم به او دست دادم و احوال پرسی کردم و همچنین با دوستانش که نمی‌شناختمشان هم احوال پرسی کردم و با آنها آشنا شدم ... صاحب اسب یک تعذیه خوان بود که قبلا رحمان در وصفش برایم گفته بود ... دو نفر جلو من بودند که قصد سوار شدن را داشتند ... و بعدش نوبت من بود ... هر کدام سوار می‌شدند می‌گفتند زین است بد است و اذیت می‌کند من هم که نمی‌دانستم چه می‌گویند ... بار اولم بود که سوار اسب می‌شدم و اصلا نمی‌دانستم چه باید بکنم ... 


نوبت من رسید رحمان گفت : بلدی ؟ گفتم : نه ! تو گاز و ترمز و فرمان رو به من یاد بده دیگه که کاری نداره ؟ !! 


گفت : بیا سمت چپ سوار شو باید از سمت چپ سوار بشی ...

سوار شدم خوب تا حالا که راحت بود و وقتی روی اسب نشستم حس خوبی بهم دست داد هرچند که زیاد بلند بود ولی اصلا احساس ترس نکردم و خیلی برایم جالب بود ...


گفت افسارش را محکم بگیر با فسار فرمان بده و برای وایسادن افسارش را بکش و برای رفتن با پاهایت زیر شکمش بزن ... 

را افتاد ولی آهسته می‌رفت یکمی که دست آمد چه کنم سعی کردم سرعتش را زیاد کنم ولی انگار خسته بود ویا من بلد نبودم گاز بدهم ... خلاصه کلی با پا به شکمش زدم تا یکم سرعتش را زیاد کرد کمی چرخیدم و رفتم که پیاده بشوم دوباره از سمت چپ باید پیاده می‌شدم ... به رحمان گفتم بیش از این که اسب خسته بشود  من خسته شدم، انگار اسب را کول کرده بودم و دور میدان می‌چرخیدم ... خندید و گفت شب حتما دوش بگیر وگرنه بدن درد شدیدی می‌گیری ...خودش سوار شد باورم نمی‌شد این‌قدر سوار کار ماهری باشد و بعد از آن اسب را خشک کردند ... این یک اصطلاح است که من هم امروز یاد گرفتم ... منظور این است که عرق‌هایش را خشک کردند و نحوه آن این بود که زین را باز می‌کنند و با در دست گرفتن افسار می‌چرخانندش .... و نباید ایستاد وگر نه روی خاک ها می‌خوابد چون هم خسته است و هم زین ندارد ...


خلاصه اذان نزدیک بود من خداحافظی کردم و برگشتم ولی هنوز که هنوز است هیجان اسب سواری در من هست ... خیلی ورزش لذت بخشی است و خیلی به انسان کمک می‌کند که هیجاناتش را تخلیه کند ... حالا هستش که می‌فهمم چرا پیامبر بزرگوارمان می‌فرمایند این سه ورزش را به فرزندان‌تان بیاموزید : اسب‌سواری، شنا،‌تیر اندازی .... در باب این جریان در آینده پستی برایتان می‌گذارم که شاید شما هم تشویق شدید به این سه ورزش...