شما تا حالا چند بار شنیدید که بگن نیمه پر لیوان را نگاه کن ؟؟؟
از این تعدادی که شنیدید، چند بارش به دلتان نشسته و با عمق جان درکش کردهاید ؟
حال و حوصلهی یک داستان چند خطی را دارید ؟؟؟
ـــــــــــــــــــــــــ
داستان از این قرار است :
یک پیرزن دو کوزه آب داشت که آن ها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى از آب آن به زمین مى ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید
مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت ...
پیرزن لبخندی زد و گفت:
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقدارى از آب آن به زمین مى ریخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید
مدتی طولانی هر روز این اتفاق تکرار می شد و زن همیشه یک کوزه و نیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و با پیرزن سخن گفت ...
پیرزن لبخندی زد و گفت:
هیچ
توجه کرده ای که گل های زیبای این جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت
کوزه سالم؟ اگر تو این گونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود،
طی این دو سال این گل ها را می چیدم و با آن ها خانه ام را تزیین می کردم
...
جایی که داستان را خواندم : skylove.ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا بگویید که این داستان چقدر به دلتان نشست ؟؟؟
گاهی وقتها یک حکایت که یک دقیقه هم نمیشود، آنچنان در ضمیر ناخودآگاه اثر میگذارند که ساعتها کلاس و درس آن اثر را ندارد.