دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

هشـــدار : اتلاف وقت و عمر شما در این وبلاگ برعهده خودتان است و نویسنده هیچ مسئولیتی ندارد :)

دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

هشـــدار : اتلاف وقت و عمر شما در این وبلاگ برعهده خودتان است و نویسنده هیچ مسئولیتی ندارد :)

دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

در اینجا شما مواجه می‌شوید با دست‌نوشته‌های یک طلبه، که قدرت تلف کردن وقت شما را دارد ...

پس مواظب باشید که عمر عزیز و با ارزش خود را کجا مصرف می‌کنید !



آخرین نظرات

۴ مطلب با موضوع «از لابه‌لای حرف‌های دیگران» ثبت شده است

با توجه به کار ارزشمند مرحوم سلحشور و بازپخش‌های صدا و سیما از فیلم یوسف پیامبر، دیگر کسی نمی‌تواند بگوید داستان حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام را نمی‌دانم و اطلاعی از آن ندارم !
      (آیا کسی هست که این‌گونه ادعا کند؟؟)
و این را هم حتما همه مستحضر هستند که برای داستان یوسف تعبیر احسن القصص به کار برده شده است؟ یعنی بهترین قصه .

ولی نکته این‌جاست که چرا این داستان احسن القصص شده است ؟ چه چیزی داشته است ؟
           از آن جهت که طول می‌کشد دوستان جواب بدهند، با اجازه عزیزان پاسخ‌های احتمالی را بیان کنم:

۱. به خاطر عشق زلیخا به یوسف ؟
              نه، از این عشق‌ها در دنیا زیاد است؛ چگونه چنین چیز پر تکراری احسن القصص است؟

۲. راز داستان حضرت یوسف، زیبایی او بوده؟
                 باز هم نه، از او زیبا‌تر فراوان بوده

۳. راز آن به خاطر زندان و قعر چاه و سختی ها بوده است ؟
              نه، این زندان‌ها و سختی‌ها فراوان بوده و قطعه قطعه شدن‌ها در دنبال خود داشته حضرت یوسف که بعد عزیز مصر می‌شود.

۴. راز آنکه این داستان احسن القصص شده، گناه نکردن حضرت یوسف بود ؟
          نه عزیزان، فراوان بوده‌اند کسانی که در چنین شرایطی مشابه بودند و گناه نکردند ... در طول تاریخ فراوان بودند...


نه، نه، نه، این‌ها راز آن داستان نبود ...

راز این داستان این بود که :
           یعقوب عاشق یوسف بود !!!
                    این یعنی ممکن است امام  عاشق مأموم خود بشود ....

     حضرت یعقوب نبی، به قدری عاشق خضرت یوسف بود که نمی‌توانست دوری او را تحمل کند ... در فراقش آنقدر گریه کرد که بینایی چشم از دست داد ... 
      وقتی پیراهن یوسف از مصر به سمت او به حرکت در می‌آید او بوی یوسف را احساس می‌کند ..... و با پیراهن او چشم‌هایش سالم می‌شود ...
        
               این‌ها همه یعنی حضرت یعقوب عاشق حضرت یوسف بوده است .....

واضح‌تر بگویم :
       تو می‌توانی یوسف امام زمانت بشوی .... می‌توانی با پاکی کاری کنی که امام زمان عاشق تو بشود ...
                    آن قدر عاشقت بشود که به خاطر مشکل و درد تو ناراحت بشود ....

سخته قبول کردن این ؟؟؟ نه ؟؟
     آخه امام عاشق من بشه ؟؟؟ 

بگذارید کمی ملموس‌تر حرف بزنیم ...

       امام حسین صلوات الله علیه (عشق همه‌ی ما) عاشق یاران خود بود !

حضرت اباعبدالله وقتی حبیب بن مظاهر شهید سلام الله علیه می‌شوند و به بالین ایشان می‌آید چه می‌گویند ؟؟؟
           آن حرفی را می‌زنند که وقتی حضرت علی اصغر سلام الله علیه شهید می‌شوند می‌گویند :
                      خدایا من این سختی‌ها و مصیبت‌ها را چون تو می‌بینی تحمل می‌کنم.

و یا وقتی حضرت عباس سلام الله علیه اجازه می‌گیرند که آب بیاورند در پاسخ چه می‌گویند ؟؟؟؟


پس باور کن، که تو هم می‌توانی امام زمانت، حضرت حجت بن الحسن را عاشق خودت کنی !
این حرف‌ها از لابه‌لای سخنرانی‌های آقای پناهیان برای‌تان گفتم.

دیروزهواشناسی گفت

                امروز هوا آفتابی است

 
  و من باز با خودم گفتم

                    تا مردم باور نکنند تو خورشیدی و هنوز پشت ابر

                                   و تا هواشناسی روزهای بی تو را ابری اعلام نکند

                                                                      به گمانم راضی نشود خدا به آمدنت


ـــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:

    این یاداشت زیبا مال من نیست، 

            جایی خواندمش گفتم این حس را با دوستانم به اشتراک بگذارم ...


من معتقدم در همۀ کارها اگر انسان، سیاسی نباشد، درست نمی­‌تواند حقایق را بفهمد.

 سیاست یک عطر و بوی خاصی است. مثل این است که شما گلی را می­‌برید پیش کسی که شامّه ندارد. همه چیز را از این گل می­‌فهمد، اما یک چیز را نمی­‌فهمد. 

   شما نمی­‌توانید بفهمید که او این را نمی­‌فهمد، او هم نمی­‌تواند بفهمد که شما چیزی اضافه بر او دارید و می­‌فهمید.

 او، غیر قابل توجیه است. چشمش هم کور نیست که بداند نمی­‌بیند.


و در پایان این جمله معروف را اضافه کنم ؛

اسلام همه‌اش سیاست است

گـــفت و گــــو مسابقه ورزشی نیست !

چـــــــــــــــــــــــــرا ؟

در مسابقه از اول بنا بر این است که یکی غالب بشود و یکی مغلوب، اصلا بنا بر این است که یکی برنده بشود یکی بازنده.

با این فرض هم وارد مسابقه می‌شوند،   و سرانجام هم چنین خواهد شد.

 

امّا گفتگو از اول بنا بر این نیست که یکی برنده باشد، اگر چنین فکری باشد می‌شود مسابقه ورزشی.

 

ما نباید گفتگو های علمی را با مسابقه اشتباه بگیریم.

         در مسابقه فرض این است که یکی برنده می‌شود یکی بازنده.

اما در گفتگو  اگر بنای کسی این باشد که بخواهد طرف را مغلوب کند و شکست دهد این دیگر گفتگو نیست، 

این  به جدل منتهی می‌شوی .... این مسابقه ورزشی است

 

گفت‌و گو بنا بر این نیست که یکی غالب بشود؛

بلکه   گفتگو بنا بر این است که دو افق دید در یکدیگر در‌آمیزند.

              دو افق و دو دید به هم نزدیک شوند؛ 

تا در این اتحاد دو افق، فضا وسیع تر و فراخ تر بشود و حقایق آشکار می‌شود.

بنای گفت‌وگو باید این باشد که حقیقتی آشکار بشود ... 

                        این حقیقت در انحصار هیچ کدام از طرف‌ها نیست.


پیاده شده قسمتی از صوت بیانات استاد دینانی