دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

هشـــدار : اتلاف وقت و عمر شما در این وبلاگ برعهده خودتان است و نویسنده هیچ مسئولیتی ندارد :)

دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

هشـــدار : اتلاف وقت و عمر شما در این وبلاگ برعهده خودتان است و نویسنده هیچ مسئولیتی ندارد :)

دســـت‍ـ نوشتـــ ـه‌های یکـــ طلبـــه

در اینجا شما مواجه می‌شوید با دست‌نوشته‌های یک طلبه، که قدرت تلف کردن وقت شما را دارد ...

پس مواظب باشید که عمر عزیز و با ارزش خود را کجا مصرف می‌کنید !



آخرین نظرات



مرد چاقی که با تبلت خود به سر می‌برد،‌از کودکی که کتاب به همراه دارد سبک‌تر است .


به امیدروزی که حقیقت این مجسمه برای مردم به خصوص مردم کشورمون تحقق پیدا کند !


گـــفت و گــــو مسابقه ورزشی نیست !

چـــــــــــــــــــــــــرا ؟

در مسابقه از اول بنا بر این است که یکی غالب بشود و یکی مغلوب، اصلا بنا بر این است که یکی برنده بشود یکی بازنده.

با این فرض هم وارد مسابقه می‌شوند،   و سرانجام هم چنین خواهد شد.

 

امّا گفتگو از اول بنا بر این نیست که یکی برنده باشد، اگر چنین فکری باشد می‌شود مسابقه ورزشی.

 

ما نباید گفتگو های علمی را با مسابقه اشتباه بگیریم.

         در مسابقه فرض این است که یکی برنده می‌شود یکی بازنده.

اما در گفتگو  اگر بنای کسی این باشد که بخواهد طرف را مغلوب کند و شکست دهد این دیگر گفتگو نیست، 

این  به جدل منتهی می‌شوی .... این مسابقه ورزشی است

 

گفت‌و گو بنا بر این نیست که یکی غالب بشود؛

بلکه   گفتگو بنا بر این است که دو افق دید در یکدیگر در‌آمیزند.

              دو افق و دو دید به هم نزدیک شوند؛ 

تا در این اتحاد دو افق، فضا وسیع تر و فراخ تر بشود و حقایق آشکار می‌شود.

بنای گفت‌وگو باید این باشد که حقیقتی آشکار بشود ... 

                        این حقیقت در انحصار هیچ کدام از طرف‌ها نیست.


پیاده شده قسمتی از صوت بیانات استاد دینانی

سلام؛

   حال و حوصله خوندن یه شعر رو دارین ؟؟؟ نظرتون در مورد این غزل حافظ چیه ؟

           





ما ز یاران چشم یاری داشتی *** خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد *** حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت *** ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز *** ما دم همت بر او بگماشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا *** ما محصل بر کسی نگماشتیم
 

شما هم بیت‌های آبی را با یک وزن و آهنگ خاصی می‌خوندید؟ تازه به بیت‌های مشکی که می‌رسیدید می‌خواستید آهنگ را به زور روی آن‌ها هم اجرا کنید؟؟

   یا فقط من مشکل داشتم ؟؟؟!!!!


کجایند آنانی که می‌گویند آهنگ و موسیقی اثری نداره ؟



حضرت آقا در دیدار با مردم قم (۹۶/۱۰/۱۹) ابراز داشتند که :

  برخی گله می‌کنند که رهبری چرا تذکر نمی‌دهد اما بنده با گزارش‌های مردمی و دیگر گزارش‌ها از مسائل اساسی و مشکلات مردم باخبرم و مدام تذکر می‌دهم؛ به‌گونه‌ای که این تذکرات علنی، یک دهم هشدارها و اوقات‌تلخی‌های ما با مسئولان در جلسات غیرعمومی هم نیست.



آقا جان شما تذکر هم که به این مسئولین می‌دهید یک گوش‌شان در است و یک گوش‌شان در‌وازه، البته صد رحمت به این‌ها، بعضی‌ها‌شان که اصلا گوش‌شان به این حرف‌ها بدهکار نیست ... احساس می‌کنم هر جایی از سخنان شما که به کار‌شان می‌آید را می‌گیرند و چماق می‌کنند بر سر این مردم بی‌چاره...


شمردن نمونه‌هایی که به حرف شما گوش‌جان نسپردیم فراوان است. به مسئولین و غیر مسئولین هم نیست؛ اما از مسئولین توقع دیگری می‌رود ...


آقا جان تذکرات شما که هیچ دیگر خیلی‌ها فتاوای شما را هم عمل نمی‌کنند، می‌دانید کجا را می‌گویم، آن روز‌ها که تلگرام در فیلتر به سر می‌برد اکثریت کانال‌ها چه از مسئولین و چه از انقلابی‌ها و مذهبی‌ها و ... همه، چون گذشته مشغول به فعالیت بودند.

و انگار فتوای شما را فراموش کرده بودند که فرموده بودید استفاده از فیلترشکن جایز نیست !



این را گفتم تا از شما بخواهم که خودتان قضاوت کنید؛

که چه‌ کسانی را بر مسند ریاستگماشته‌ایم ؛

 که ارزشی برای سخنان رهبر که هیچ، 

حتی فتوای فقهی رهبر را هم جامع عمل نمی‌پوشانند!


یکی بود یکی نبود، زیر این آسمون پر از دود یک دختر بچه‌ای یتیم نفس می‌کشید. هرچند هوایی که دختر بچه داستان ما در آن نفس میزد، به اندازه‌ی هوایی که شما خوانده عزیز در آن زندگی می‌کنید آلوده نیست، ولی هوای دل‌های محل زندگی دخترک بسی آلوده و شدیدن دچار وارونگی جوی شده بود و باعث شده بود باران محبت در آن سرا نبارد.

دخترک تازه به سن بلوغ رسیده بود؛ مدیر دبستانش از او می‌خواهد که سر سجاده‌ای که در جشن تکلیف اولین نمازش را می‌خواند دعا کند، و مدیر با کنجکاوی دعای دخترک را گوش می‌دهد که با کمال ناباوری می‌شنود که دخترک قصه ما آرزوی مرگ می‌کند!!!!

- دختر گلم چرا همچین دعایی می‌کنی؟ دعاهای بهتری هم که هست.

- خانم مدیر اجازه؟ آخه هم بابابزرگم را دوست دارم و هم مامانم را، نمی‌تونم که از خدا بخوام جون اون‌ها را بگیره، واسه همین مجبورم واسه خودم دعا کنم.

- چرا مرگ عزیزم؟ این چه حرفیه؟

- آخه مامانم رفته شوهر کرده و بابابزرگم اجازه نمی‌ده من برم پیش مامانم ... منم خوب آرزو می‌کنم که برم پیش بابام!!!!


مدیر دلسوز با تمام تلاش‌ها و صحبت‌ها با پدربزرگ نهایتا با هزار خواهش و تمنا او را راضی می‌کند که اجازه دهد کودک به مادرش برسد و دل تنگی او را آزار ندهد...

هنوز قصه به پایان نرسیده؛
دخترک خود برای کسانی که از او پرسیده بودند خانه جدید خوش می‌گذرد گفته بود:
(اگر دل‌تان تاب شنیدنش را ندارد از خواندنش صرف نظر کنید...)
     - من وقتی برادر ناتنی‌ام هست به مامانم نمی‌گم مامان ... ولی اون که به باباش میگه بابا، من دلم هُرِی میریزه .... 
    (دیگه نمی‌تونم داستان واقعی زندگی این دختر بچه را ادامه دهم ... )

پی‌نوشت اشک‌دار :
دخترک قصه ما ۹ سال داشت، نه مثل آن دختر ۳ ساله.... این دختر پای پیاده راه نرفته بود، سیلی نخورده بود، در سرمای خرابه جایش نداده بودند، تشنه و گرسنه نمانده بود، دختران شامی داغ دلش را تازه نکرده بودند ، پدرش، از پدرش همین بگویم که دخترک تشت طلا ندیده بود ... 
الا لعنت الله علی القوم الظالمین ...


خیلی فکر کردم به مناسبت ۹ دی چه پستی بگذارم تا هم وقت عزیزان تلف نشود و هم این فریضه واجب را به‌جا آورده باشم.


در نهایت تصمیم گرفتم شما را به لینک زیر ارجاع بدهم که رمانی در این باب معرفی کرده است، البته کسانی هم که دنبال حقیقت هستند بدانند که این کتاب مستند داستان است !

http://786book.blog.ir/post/57

الان که دارم این متن را برای‌تان تایپ می‌کنم آخرین دقایق شب یلدا هست، از اول امروز در این فکر بودم که این که مردمان‌ما به خاطر یک دقیقه بیشتر شدن شب این‌گونه جشن می‌گیرند به چه دلیل است ؟؟؟؟

شما چیزی به زهن‌تون خطور می‌کند که من را از سردرگمی در بیارید ؟


به ذهن خودم رسید که شاید چون ایام قدیم خیلی به صله رحم و دیدار اقوام رفتن اهمیت می‌دادند و شب هم زمان این رفتار پسندیده است و از این که شب زمانی بیشتر پیدا کرده که بیشتر به دیدار اقوام و بزرگ‌تر‌‌‌ها رفته‌اند خوش‌حال اند .....


و شاید هم بهانه‌ای را ساخته‌اند برای دور هم بودن ....


یا آنکه برای زمان ارزش بسیاری قائل بودند ...


نمی‌دانم ... شما بگویید ؟


امروز پستر اکران مستند قائم مقام روی دیوار حوزه‌علمیه محل تحصیلم دیدم ... ساعت اکران آن ۱۳:۳۰ بود.
بعد‌از ناهار خودم را سریع رساندم که ابتدایش را هم از دست ندهم ... وقتی رسیدم شروع شده بود و سالن اکران پر‌شده بود و حتی عده‌ای روی زمین نشسته بودند ....

خلاصه این که مسئولان برگزاری هم فکرش را نمی‌کردند که از این مستند چنین استفبالی بشود.

مستند به قدری جذاب بود که ۱۰۰ دقیقه به پرده چشم دوخته بودم و پلک نمی‌زدم.   جذابیت‌اش هم به خاطر علمی بودن و منصفانه بودن این مستند بود.
    و خوب تاریخ هم که خودش جذاب هست، چه برسد به این‌که تاریخ معاصر هم باشد.

خلاصه کجایند آن‌ها که دائم می‌گویند نمی‌شود در فضای رسانه کار جذاب کرد بدون آن که یکم چاشنی سینمای غرب را داشته باشد ؟؟؟


توضیحات من در مورد مستند فقط سرتون را درد می‌آورد، در گوگل سرچی بزنید بهتر و جذاب‌تر از من توضیح داده‌اند 


این مستند به کلیه جریانات مرتبط به آقای منتظری پرداخت.
       اما سوالی که در ذهن من به وجود آمد این دو تا کلمه کلیدی را داشت :
               آقای منتظری و کوی دانشگاه !!!


و در پایان پیشنهاد می‌کنم به تمامی فعالان فرهنگی که هرچه سریع‌تر اقدام به اکران این مستند نمایند ؛

اکران در دانشگاه
اکران در مسجد
اکران در بسیج
اکران در هیئت
اکران در محله
اکران در کانون فرهنگی
اکران در مدرسه
اکران در حوزه علمیه
و ...
           


التماس اکران و تماشای این مستند را دارم !



هو السلام

      همه‌دوستان بهتر از من می‌دونند که سلام یکی از اسماء خداوند متعال هست !


چند وقتی هست که برای وبلاگ کم گذاشتم، بله حق هم داره این وبلاگ که از دست‌مون ناراحت باشه و برای این‌که از دل‌ش در بیارم یه فکرایی تو سرم هست که فعلا نمی‌گم ... بعدا هم نمی‌گم ولی شما توی عمل متوجه می‌شین.

نمی‌خوام مقصر پیدا کنم ولی این چند وقت که خدمت‌تون نبودم، این تلگرام بی‌تقصیر نبود ... خلاصه بگذریم ...


یه پستی دیدم که یک خاطره توی ذهنم تدائی کرد ....

       رفته‌بودم خیابون شیخ صدوق (اصفهانیا می‌دونن کجا را میگم ) دنبال یه آدرسی می‌گشتم... داخل یه مغازه شدم ...


- سلام


- درود برشما


- ببخشید این آدرس کجا می‌شه ؟


-یکم برو پایین‌تر بعد چهار راه دست چپ


از مغازه که اومدم بیرون تازه متوجه این شدم که فروشنده به جای سلام گفت درود راستش را بخواید می‌خواستم برگردم و ازش بپرسم سلام مگه چشه که می‌گی درود ؟؟؟

           ولی خوب عجله داشتم و قبول دارم که کوتاهی کردم ....


امروز یک پست رو دیدم که اگه قبلا این پست رو دیده بودم حتما این را برای فروشنده می‌خواندم.

شما هم نگاهی به این پست بندازید ببینید نظرتون چیه ؟

سلام

نشسته بودیم دور هم از هر بابی سخن به میان می‌آمد ...

که سخن به سمت فصل پاییز کشیده شد و حرف از این شد که امسال چقدر زود هوا سرد شده، 

گفتم : آره فصل انار شده دیگه ... الان هم که انار تو بازار فراوون شده... بعد در ادامه گفتم :

            حالا یه چیز بهتون بگم؟ بهش عمل می‌کنید ؟؟؟

              کار سختی نیست، تازه خوش‌تون هم می‌یاد ؟

این رو که گفتم همه توجه‌ها به من جلب شد.

                              ( اینم از شگرد‌های ما آخونداس دیگه )


گفتم : 

      فردا که جمعه هست یک عدد انار بخورید در صورتی که مقدور هست ناشتا بخورید.

و گفتم :

   اولا که این کار در روایات آمده و استحباب داره 

   و ثانیه این که اگر انار را با اون سفیدی ها و گوشت‌هاش بخورید معده رو دباغی می‌کنه (کُلُوا الرُّمَّانَ بِشَحْمِهِ فَإِنَّهُ دِبَاغُ الْمَعِدَة)

  و اینکه از شیطان و وسوسه شیطان تا ۴۰ روز در امانید.


هنوز حرف من تموم نشده بود که یکی از رفقا که زیاد میانه خوبی با آخوندا نداره، گفت این تو روایات اومده یا از طرف میوه فروش‌ها پخش شده ؟؟
من هم تو جوابش گفتم :

   اولا که این مثل روایات خمس یا زکات یا ... نیست که برات سخت باشه، از مال دل کندن برات سخت باشه بگی اینا را آخوندا از خودشون در‌آوردن ... در باب خوردن ... تو که الان انار می‌خوری که، یکی از اون انار‌ها رو بذار جمعه بخور ... 

بعدشم گفته یه انار بخور نگفته برو چند کیلو انار بخور که هزینه زیادی برات داشته باشه، 

           اون یه انارم نگفته کوچیک باشه یا بزرگ 


درست که فهمیدن روایات سخته ولی ما به ظاهر روایت به دیده امید به لطف پروردگار عمل می‌کنیم ...

من که می‌خواهم انار بخورم، به نیت گوش دادن دستور خدا و نبی می‌خورم...

آیا نیت کار خوب کردن هم سخت است ؟


عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علی علیه السلام قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ :‏

مَنْ أَکَلَ رُمَّانَةً حَتَّى یَسْتَتِمَّهَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً.